شاید سختترین لحظه برای اونها توی جبهه وقتی بود که دستور میدادند. قبل از اینکه امر به کاری کنند نیم ساعت مقدمه چینی میکردند که:
برادرها، ما خادم شما هستیم و آیه قرآن میخوندند که «اطیعو الله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم» و....
آنقدر خودشون رو کوچیک میکردند تا خدای نکرده اونها رو غرور نگیره. اگر رزمندهها رو به کاری امر میکردند، خودشون قبلا اون کار رو انجام داده بودند. قبل از اینکه امر کنند سینه خیز برید خودشون رو روی خاک میانداختند و روی زمین میکشیدند و بعد از نیروهاشون میخواستند اوامر رو اجرا کنند.
در آخر هم با کلی معذرت خواهی بچهها رو مرخص میکردند. توی جبهه فرماندههایی هم بودند که از نعمات برخوردار بودند و در تابستان از زیر کولر گازی بیرون نمیاومدند و توی عملیاتها خبری از اونها نبود؛ تعداد اینها خیلی کم بود. اکثرشون زنده موندند و عاقبت به خیر هم نشدند. اما عمده فرماندههای ما به واقع در جبهه علمداری میکردند. شبها که همه خواب بودند به چادرها سرکشی میکردند تا مبادا رزمندهای بی پتو مونده باشه و یا درب چادری باز باشه و سرما بچهها رو اذیت کنه. وقت مناجات نیمه شب زودتر از همه توی حسینیه به قنوت نماز شب می ایستادند و وقت خورد و خوراک برای خودشون هیچ امتیازی قائل نبودند. اونها از روی ناچاری مجبور بودند سنگرهاشون رو از بچهها جدا کنند. چون مسولیتهای گوناگون و جلسات متعدد و رفت و آمدها به سنگر فرماندهی باعث شده بود که مکان مجزایی داشته باشند و چادرها و سنگرهای فرماندهان با این جمله قابل شناسایی بود. مقابل چادر و یا سنگر روی تابلویی نوشته شده بود: «فرماندهی از آن توست یا حسین»
موقع عملیات هم همین فرماندهان هر کدوم چند بی سیم چی رو به دنبال خود میکشیدند و میشدند سیبل دشمن.
دشمن میدونست هر جا که آنتن بی سیمی بلند است فرماندهی در کنار آن مشغول اداره عملیات است. شهادت دهها فرمانده لشکر و تیپ و هزاران فرمانده گردان و گروهان در دفاع مقدس بیانگر این واقعیت است که فرمانده هان در جبهه امر به «برو» نمیکردند. خودشون جلو میرفتند و به نیروهاشون میگفتند: «بیا».
عمده فرماندهان شهید در دفاع مقدس در میدان نبرد به شهادت رسیدهاند: همت، باکری، خررازی، رستگار، موحد دانش، بروجردی، عباس کریمی و... .
همه این توضیحات برای توصیف گوشه ای از صفای فرماندهان جبهه بود. ما بچههای تهران هم در جبهه فرماندهان خوبی داشتیم. هم لشگر حضرت رسول(ص) و هم لشگرسیدالشهداء(ع).
بقیه الشهدای این فرماندهان حاج علی فضلی جبهه است. درسته امروز سنی ازش گذشته اما هنوز جان بر کف در خدمت ولایت آماده فرمانه.
شاید نسل امروز این اسطوره دفاع مقدس و چهره ماندگار رو به خوبی نشناسند و با هنر مدیریتش آشنا نباشند. علی فضلی بر دلها مدیریت میکرد و نیروهای تحت فرمان او عاشقانه دوستش داشتند و فرمانده هانی که دورش بودند هیچ امتیازی برای خود نمیخواستند و شاخص وجود اونها ایثار و از خود گذشتگی بود و در هر عملیات چندین تن از آنها به شهادت می رسیدند.
تصاویر زیر روش خاص حاج فضلی برای تجلیل از فرماندهانی است که فتح مهران را در کارنامه خود دارند. اینجا خبر از لوح تقدیر و تشویق نامه و سکه و ماشین مدل بالا و ویلا و... نیست. اینجا فقط عشق است و بس.
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
این پا برهنه ها فرمانده هان گردانها و واحدهای لشکر 10 هستند که با همه توان و حیثیت خود در عملیات کربلای یک و فتح مهران و در گرمای 45 درجه به قلب دشمن کوبیده اند. این پاهای برهنه از میدانهای مین عبور کرده و قلاویزان(ارتفاعات جنوب و جنوب غرب مهران که در عملیات کربلای یک در 17 تیرماه 65توسط رزمندگان لشگر10 آزاد شد) را فتح کرده اند.
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
امام بر بازوان این علمداران بوسه زده و بر پاهای برهنه شان خاک صورت میساید. علی الظاهر باید از اینها تجلیل میشد اما این گونه نشد.
این پا برهنه ها هم با عشق فرمان فرمانده را اجرا میکنند. در آخر نه تنها اخمی در چهره ندارند بلکه حاج فضلی را که او هم پاهایش برهنه است روی دست میبرند.
دیدن این عکس ها امروز بعد از 28 سال عبرت آور است. به مدیران و کارگزاران جامعه اسلامی توصیه میشود که حتما ببینند و در آن تفکر کنند.
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
فرق دیروز با امروز در این است که مسولیت ها به اخلاص و ایثار و توانمندی تقسیم میشد نه پارتی و ارتباط . اصلا دیروز پست نبود بلکه مسوولیت بود: مسوول لشگر، تیپ، گردان و ...
قبول مسولیت مساوی بود با جلوداری در میدان ایثار و شهادت. این میدان تشویق و پاداشش شهادت بود. مدیران جبهه در تمتع های دنیایی آخرین ها بودند اما امروز!؟
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
در ایثار و فداکاری اولین ها بودند اما امروز!؟
شعارشان این بود که المامور و مسوول اما امروز!؟
در استفاده از بیت المال به شدت وسواسی بودند اما امروز!؟
و خیلی تعریف های دیگر...
به نظر شما تصمیم حاج فضلی در پا برهنه راه بردن فرماندهانش که در فتح مهران حماسه آفریده بودند بر روی سنگ های ضمخت قلاجه (مقر لشگرسیدالشهداء (ع) در جاده کرمانشاه - ایلام) درست بود.
چقدر دلتنگ این منظره ها هستیم. این بود گوشهای از فرهنگ مدیریت در دفاع مقدس...
تابستان 65 بعد از فتح مهران اردوگاه قلاجه
یاد و خاطره پابرهنه های این تصاویر شهیدان: میررضی، آجرلو، زینالالحسینی، غفاری، اربابیان، شریفی و...گرامیباد.