3. زیارت اهل قبور/ فاتحه ای نثار آیت الله بهاءالدینی
عیادت امام زمان(عج) از مرجعی که به توصیه رهبر انقلاب عمل کرد
در زمان ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای، آقا با آقای بهاءالدینی (ره) ارتباطی نداشتند. آقای فاطمینیا رابط آشنایی شدند و رابطه آقا و آقای بهاءالدینی خیلی نزدیک شد .بعد از رهبری مقام معظم رهبری، آقای بهاءالدینی کسالتی پیدا کرده بودند و بیمارستان هم نمیرفتند .آقای خامنهای به آقای فاطمینیا گفته بودند که به آقای بهاءالدینی بفرمایید که حتماً دکتر بروند.
بالاخره به آقای بهاءالدینی گفتند که آقا گفتند شما حتماً بیمارستان بروید.
خلاصه به خاطر دستور آقا، ایشان میآیند تهران بیمارستان خاتم و مدتی بستری می شوند برای معالجه .
این را آقای صدیقی میگفت، میگفت من رفتم عیادتشان و به آقای بهاءالدینی گفتم آقا حالتان بعد از عمل چه طور است؟
آیت الله بهاءالدینی گفتند: الحمد لله! الحمد لله! ما به حرف این سید(آیت الله خامنهای) گوش کردیم، آمدیم بیمارستان، آقا (امام زمان) آمد ملاقات ما.
*
شهید صیادشیرازی نقل میکرد که بعد ازعملیات کربلای 4 که شکست سنگینی خوردیم من که خیلی ازنظر روحی به هم ریخته بودم باخودم گفتم که بروم محضرآیت الله بهاءالدینی وکسب روحیه کنم و برگردم. بدون اینکه به کسی چیزی بگویم به راننده ام گفتم که پاشو بریم! گفت کجا؟ تا وقتی که به درب خانه آیت الله بهاءالدینی رسیدیم به او نگفتم کجا میرویم. وقتی درزدم (ساعت 2 شب که حتی وقت نمازشب هم نبود) دیدم ایشان بالباس کاملا آماده در را بازکردند وقتی رفتم تو دیدم که بساط چایی و میوه هم آماده شده. خیلی تعجب کردم. پرسیدم آقا مهمان دارید؟ ایشان دستش را به طرف من درازکردند و فرمودند بله مهمان دارم! والحمدالله رسید.
شهیدان غلامحسین افشردی، مصطفی ردانی پور، حسین خرازی و مجید بقایی در محضر مرحوم آیت الله بهاءالدینی
*
«شبی در حسینیه آیتالله سید رضا بهاءالدینی (از علمای بزرگوار) نشسته بودم. ناگاه فردی با ظاهری آراسته، قیافهای مرتب که شخصیتی آبرومند از خود نشان میداد وارد شد و در گوشهای نشست.
لحظاتی بیش از ورود آن مرد نگذشته بود که ناگاه آیتالله بهاءالدینی اشارهای فرمودند و من به حضورشان شتافتم.
امر کردند که فلان مبلغ به این شخص بدهید. بنده هم اطاعت کردم. آهسته کنار او نشستم و شروع به سلام و احوالپرسی کرده، طوری که متوجه نشود و دیگران هم مشاهده نکنند، پول را در جیب او گذاشتم.
نماز تمام شد و او از حسینیه خارج شد. پس از چندی معلوم شد که وی در شهر خود توانایی مالی داشته، اما در مسافرت بیپول شده، ولی برای حفظ آبرو و شخصیت خود توان اظهار فقر و بیپولی نداشته است.