آمار بهمن 91 - دلبسته یاران خراسانی خویشم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان

ویرایش
پیوندهای روزانه
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 27
کل بازدید : 832651
تعداد کل یاد داشت ها : 532
آخرین بازدید : 103/1/10    ساعت : 2:57 ص
تاریخ روز

پایگاه خبری انصارحزب الله:ششمین جشن منتقدان سینما، یکشنبه 24 دی در فرهنگسرای ارسباران تهران برگزار شد. به دلیل نوع نگاه داوران جشن و جنس میهمانان، انتظار می‌رفت که این رویداد نیز همچون جشن خانه سینما، تبدیل به فرصتی برای تهاجم به ارزشهای دینی و مدیریت‌های فرهنگی کشورمان شود و همین اتفاق هم افتاد. 

در جشن منتقدان، فیلمهایی انتخاب و مورد تحسین قرار گرفتند که - اغلب - آثاری ضعیف به شمار می‌روند. به راستی فیلمی مانند «بغض» چه نقطه قوت و ویژگی ساختاری و محتوایی دارد که اعتنای داوران جشن را برانگیخت؟! 

«برف روی کاج‌ها» چطور؟ روی موضوع محتوا دقیق می‌شوم! آیا یکی از داوران جشن از خود پرسید ه برف روی کاج‌ها، چه اندیشه‌ای را دربرگرفته است و این اندیشه دارای چه مبنای منطقی است؟ آیا جز این است که فیلم مهوع پذیرایی ساده، یک اعوعاج شبه روشنفکری را به صورت گل‌ درشت نمایش می‌دهد؟! این پرسش‌ها، کاملا مبنایی و قابل اعتناست! 

در جشن منتقدان، آدمهای برگزیده به روی صحنه دعوت شدند. طبیعی این است که یک اهل سینما در یک محفل و گردهمایی مطالبی به زبان آورد که حاوی چند ویژگی باشد:
یک: ناظر به موضوع محفل
دو: ادب و متانت
سه: رعایت واقع‌بینی انصاف در ارائه دیدگاه 

یک طیف مشخص فکری از برگزیدگان، سه ویژگی یاد شده را رعایت نکردند و تا می‌توانستند و وقت اجازه می‌‌داد به ارزشهای مردم ایران و دستگاه فرهنگی کشور تاختند. آنها برای ویرانه‌ای مرثیه خواندند که به نگاه و دست خودشان ویرانه شده است! 

سینما؛ اندیشه است. سینمای اندیشه‌ورز، با سیاستهای اشتباه سیاستگذاران فرهنگی نابود نمی‌شود. سینمایی که بی‌اندیشه ره می‌سپارد؛ عاقبت در لجنزار عفن سکون و سترونی گرفتار می‌آید. چه تعداد از برگزیدگان، صاحب بینش و بصیرت معنا می‌شوند؟ چه تعداد در مسیر فرهنگ کشورمان جریانساز آشکار شدند؟ 

ناسزا گفتن یعنی اندیشه و اندیشه‌ورزی و گسترش اندیشه؟ متهم کردن نظام اسلامی موردحمایت مردم به «سرکوب» یعنی روشنفکری؟ در کجای دنیا، محفلی سینمایی بدل به میدان هتاکی می‌شود؟ 

دوستان روشنفکر و نخبه خوب است بفهمند و یاد بگیرند که نقد واعتراض از نظر عقلانی وعلمی، شیوه و شیوه‌های روشن و کارآمدی دارد! اما جشن منتقدان، یک بخش مضحک دیگری نیز در برداشت و آن تجلیل از عناصر فیلم‌های مستهجن فارسی در رژیم پهلوی و برآمدگان از آن است که مجری و برخی مدعوین برای این ورشکستگان شبه فرهنگی سینه چاک نمودند! به واقع فردی مانند «ناصر تقوایی» صلاحیت تجلیل دارد؟ 

عنصری که افیون اعتیاد مجال تکلم درست را به وی نمی‌دهد، صلاحیت حضور در جمعی فرهنگی دارد؟ این آدم، توان روی پا ایستادن ندارد اما در جشن منتقدان ادعا می‌کند.«تاوقتی برای فیلم ساختن باید اجازه بگیرم، فیلم نمی‌سازم! 

ای کاش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، برای آقای تقوایی استثنا قائل می‌شد و اجازه می‌داد؛ بدون اجازه، فیلم بسازند تا ایشان و دوستداران سینه‌چاک وی بدانند فیلم نساختن ایشان دلیل دیگری دارد! 

در جشنی که مفاخر آن، عناصر فیلم - فارسی دیروزند، آیا نشان حرفه‌ای و فرهنگی قابل تصور است؟ نگارنده بر آن است که جشن منتقدان باید هدف چند پرسش اساسی قرار گیرد: یک هزینه هنگفت برگزاری جشن منتقدان از کدام محل تامین شده است؟ اگر از محل حق عضویت اعضاست،‌کل داشته مالی و کل هزینه جشن، شفاف اعلام شود. 

دو، فرهنگسرای ارسباران وابسته به شهرداری تهران، باید پاسخ دهد با کدام مجوز به تشکل غیرقانونی انجمن منتقدان، مجوز برپایی مراسم داده است و چرا وقتی مراسم پیش به سمت ناسزاگویی به نظام دینی کشور رفت، جلوی ادامه مراسم را نگرفتند؟ 

سه، چرا باید بخشی از انجمن منتقدان خودسر، اقدام به برپایی جشنی و مراسمی کنند که به دلیل حضور برخی میهمانان تبدیل به تریبون «ناسزاگویی» کاملا روشن و قابل پیش بینی بود! این خودسری قابل گذشته نیست! نگارنده تاکید می‌کند، آنچه در جشن یاد شده و مانند آن رخ می‌دهد، به خوبی گواه بحران اندیشه در سینمای ایران است. بحرانی که سینمای کشورمان را از پا می‌اندازد! 

پژمان کریمی
منبع:کیهان






      

 

کتک برای بیت المال!

 گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ 30 سال است که از شهادت سردار اسماعیل قهرمانی جانشین فرمانده لشکر27 محمد رسول الله(ص) می‌گذرد و هنوز خبری از بازگشت پیکرش نیست. برادرش حسین، سالهاست که به بهشت زهرا(س) می‌رود و دنبال گمشده‌اش می‌گردد. به تازگی یادمان این شهید (سنگ مزار) در قطعه 40 این گلزار بنا شده و برادر، یک جورهایی گمشده‌اش را پیدا کرده و ساعت‌ها با او عشقبازی می‌کند.

 

حسین قهرمانی برادر شهید اسماعیل قهرمانی می‌گوید:

وقتی برای اولین بار از اسماعیل کتک خوردم، بیشتر از اینکه حس درد داشته باشم، تعجب کرده بودم. سابقه نداشت که اسماعیل پرخاشگری کند تا چه برسد با اینکه بخواهد کتک هم بزند. همه اینها برمی‌گشت به ماجرای آن روز. انقلاب تازه پیروز شده بود که بعضی از مردم به طرف انبارها هجوم بردند و هر کسی چیزی را برمی‌داشت و می‌رفت. یک نفر که کیسه‌ای به دست داشت و در حال عبور از کنار من بود، وسیله‌ای از کیسه‌اش به زمین افتاد و من آن را برداشتم. وضعیت شلوغی بود. در همین موقع اسماعیل از راه رسید و با شلیک هوایی مردم را ساکت و متفرق کرد و جلوی انبار ایستاد و گفت: «کسی حق ندارد دست به این وسایل بزند؛ اینها بیت‌المال هستند.» بعد نگاهی به من کرد و گفت:«این چیه توی دستت؟» من هم گفتم:«ماشین دوخته، از کیسه یه نفر افتاد منم برداشتمش.» همانجا بود که اسماعیل یک لگد نثارم کرد و گفت:«برای چی دست به بیت‌المال زدی؟»

 

 

غذا کوفتم شد!

 

 

از 81 حضور در جبهه، حدود 40 روز همرزم اسماعیل بودم. یک شب شام آش پخش کردند. من که از این غذا خوشم نمی‌آمد، کنسروی را باز کردم و در بشقاب ریختم و منتظر شدم تا اسماعیل بیاید. وقتی سفره را پهن کردم و غذاها را در آن گذاشتم، اسماعیل گفت:«شام امشب چیه؟» گفتم:«آش دادند اما من این کنسرو رو هم آوردم تا بخوریم.» گفت:«به همه کنسرو دادند؟» گفتم:«نه» اسماعیل چهره‌اش را در هم کشید و فقط چند قاشق آش خورد و کنار رفت. من هم که فهمیدم از این کار من ناراحت شده، لب به کنسرو نزدم و غذا کوفتم شد!

 

سالهاست که سرگردانم...

 

اسماعیل فرمانده گردان انصارالرسول (ص) بود و بعد هم جانشین فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله(ص) شد. در یکی از عملیات‌های سال 61 و در سن 21 سالگی به آرزویش رسید و آسمانی شد. او رفت و نشانی هم از پیکرش به جای نگذاشت. 30 سال است که می‌گذرد و ما هنوز چشم انتظار بازگشت یوسف خود هستیم. سالهاست که سرگردان به بهشت زهرا(س) می‌روم. انگار گمشده‌ای دارم و پیدایش نمی‌کنم. حالا با گذاشتن سنگی بر روی مزار خالی اسماعیل، حس می‌کنم کسی را در اینجا دارم. آنقدر که وقتی کنار مزارش می‌روم نمی‌توانم از آن دل بکَنم و جدا شوم. ساعت‌ها می‌نشینم و دعا و قرآن می‌خوانم و با اسماعیل حرف می‌زنم.

 

 

مهربانی‌های بی‌فاصله/ طعم تلخ انتظار

 

 

اسماعیل فرزند چهارم خانواده بود و برادر بزرگتر من. به جرأت می‌توانم بگویم همتا نداشت. مردم گنبدکاووس علاقه زیادی به او داشتند. زمانی که بعضی‌ از جوان‌ها در دوران قبل از پیروزی انقلاب دنبال خوشگذرانی و تفریح بودند، اسماعیل برای امام یار جمع می‌کرد و با سخنرانی‌هایش مردم را آگاه می‌کرد. همه مردم محل برایش احترام خاصی قائل بودند. مهربان و دلسوز بود و همزمان با تحصیل کار می‌کرد. کاشی‌کار بود. دیگر بعد از مدتی برای خودش استاد شده بود. حقوقش را هم برای خانواده خرج می‌کرد و از ابرازهیچ لطف و مهربانی‌ای دریغ نمی‌کرد. امیدوارم پیکرش به زودی به خاک کشوری که برای آن فداکاری کرد بازگردد تا دوست‌دارانش یکبار دیگر با اسماعیل دیدار کنند؛ به امید آن روز.






      

 

سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ شب عملیات بود؛ نزدیک به 48 ساعت می گذشت و ما در این مدت حتی لحظه ای نخوابیده بودیم، هر طوری بود باید آن تپه را فتح می کردیم، سرنوشت عملیات بدستان گردان ما گره خورده بود.


بچه ها واقعا سرگردان و خسته بودند؛ هیچ کس نمی دانست که قرار است چه اتفاقی بیافتد؛ از صبح ارتباط ما با بچه های پشت خط قطع شده بود. از سه طرف در محاصره بودیم و چشمانی که منتظر ما بودند تا سرنوشت را در گرو ایمان بچه ها رقم بزنیم.

از سنگر بیرون آمدم، کلاش بردوش، طولی نکشید که بچه ها به صف شدند، همه آماده بودیم برای فتحی بزرگ و پیروزی دیگر، سوار بر موتور تریلی شدم هندل زدم و با یک یا زهرا (س) به سمت تپه رفتم بچه ها نیز پشت سرم...

طولی نکشید که با تریل بر روی تپه رسیدم؛ اذان صبح بود که تپه آزاد شد...

امروز نیز عده ای را دیدم که برای آزادی تپه اسیر شده اند؛ اسیر هوای نفس، اسیر دل بستگی ها...

آن روز ما با زهرا بودیم که یا زهرا گفتیم و امروز اینها روی همه چیز پا می گذارند...

خاکی را که ما سال ها پیش برای آن خون جوانان و عزیزانمان را دادیم و  پدرانمان آن را تثبیت کردند تا امروز تو جرأت داشته باشی آسوده و با خیال راحت از خانه ات بیرون بیایی بدون آنکه کوچکترین ترسی به دل راه بدهی حاصل جانفشانی های جوانان دهه شصت است...

و  تو  امروز قصد داری کدام تپه را فتح کنی؟ برای که فتح کنی؟ برای اسلام؟

 


اما تو با موتور تریلت زیر عاج های لاستیکت روی خون شهدا قدم می زنی؟ مواظب باش، اینجا ایران است سرزمین من...

در مارپیچ های سکوتت جاده های خاکی را چرخ زدی و گشتی تا لذت ببری جدای از اینکه باید از مسئولان این امر تقدیر و تشکر ویژه به خاطر عملکرد خوبشان نه قبیح آنها کرد که امروز پیست های مختلطی را فراهم کرده اند تا دختران این شهر هرگاه هوس موتور سواری به سرشان زد بروند و با تریل چرخی در آن پیچ و خم ها بزنند و تپه ای که فتح نخواهد شد...

 


 

 


می گویند این چیزها دیگر عادی شده؛ انقدر از دنیا عقب نباشید؛ همین سکوت ها و تند روی ها بود که کار ما را امروز به اینجا کشانده که به اسم ورزش بانوان و حمایت از آنها تیم ملی فوتبال، موتور سواری و همچنان باید منتظر بود اینبار شاید تمرین شنا در استخر های روباز و...

حضرت امام خمینی (ره) در این رابطه می فرمایند:  با اسم اینکه زن را می خواهند آزاد کنند، ظلم ها کردند به زن؛ زن را از آن مقام شرافت و عزت که داشت پایین کشیدند.

... به اسم آزادی «آزادزنان» و «آزادمردان» آزادی را از زن و مرد سلب کردند ... زن را مثل عروسک پایین آوردند. در صورتی که زن انسان است، آن هم یک انسان بزرگ؛ زن مربی جامعه است. از دامن زن انسان ها پیدا می شوند.

                                                                       "پیام به مناسبت روز زن، 26/2/58"

 

 تیم ملی فوتبال که واقعا جای تقدیر دارد با بلوز و شلوار با آن وضع غیر اخلاقی اگر ما تیم ملی فوتبال زنان نداشته باشیم آزادی زنان محدود می شود.؟






      
<      1   2