شب یلدای زینب(س) بی سحر بود
به دامانش روان اشک بصر بود

به سر می ریخت گاهی خاک غم را
و گاهی دستش از غم بر کمر بود

دلش پر بود از داغ شقایق
درون سینه اش صدها خبر بود

گهی بر راس اکبر(ع) چشم می دوخت
و گاهی هم به عباسش(ع) نظر بود

گلاب اشک از چشمش روان بود
و دامانش ز اشک دیده تر بود

چهل منزل عزا بعد از عزا داشت
و درس غصه خوردن را ز بر بود

چهل منزل به وقت خشم دشمن
برای کودکان همچون سپر بود

چه حالی داشت چون راس برادر (س)
جدا از تن میان طشت زر بود

به راس نیزه ها هفتاد و دو سر
چه سرهایی که مانند گهر بود

سری مانند لوء لوء می درخشید
سری زیباتر از قرص قمر بود

مصیبت بود بعد از هر مصیبت
و زینب (س) را به جان صدها شرر بود

هزاران طعنه از دشمن شنیده
به جانش طعنه ها چون نیشتر بود

عجب صبری خدا داده به زینب(س)
که هرچه دیده او فتح و ظفر بود

شب تاریک او پایان ندارد
شب یلدای زینب(س) بی سحر بود